آقای تنها...

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

کربلای ایران...

22 آبان 1393 توسط اقای تنها...


شـــُهَـدا…!

کوچیده اید زود،مگر صبرتان کجاست؟؟؟

من میرسم ز ره تورا به خدا پابه پاکنید…

یک کوله بارحادثه و یک کوله راه عمر،

بایدگذشت…

برایم دعاکنید

 3 نظر

به کجا داریم میریم ما؟؟؟

21 آبان 1393 توسط اقای تنها...

 

 

حسین فریاد می زند: “هل من ناصر ینصرنی؟ “ و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم :

لبیــــک یا حــــسین لبیک …

حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند و من باز می گویم :

لبیک یاحسین

حسین شمشیر می خورد من سر پدر و مادرم داد می زنم و می گویم :

لبیک یا حسین

حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم :

لبیک یا حسین لبیک…

حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من درپس خنده های مستانه ام فریاد میزنم :

لبیک یا حسین

حسین رمق ندارد باز فریاد میزند : هل من ناصر ینصرنی؟ من به دوستم دروغ میگویمو باز فریاد می زنم :

لبیک یا حسین

حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین به من نگاه می کندمی گوید : تنهایم یاریـــم کن… من گناه می کنم و باز فریاد می زنم:

لبیک…

خورشید غروب کرده است …

من لبخندی می زنم و می گویم: اللهم عجل لولیک الفرج…

حسین به مهدی نگاه می کند و می گوید : “مهدی ،من کسی را نداشتم که بگویدسر باز تو ام ، کسی نبود یاریم کند و ادعا کننده ای هم نبود ، تو از من مظلوم تری”

به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم : “دوستت دارم تنهایت نمی گذارم“ مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند …


 4 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10

کاربران آنلاین

رتبه

    قالب وبلاگ
    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ

    قالب وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس