آقای تنها...

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

"الّلهُــــــ مَّ " "عَجِّــــــل ْ " "لِوَلِیِّکَـ ـــــ " "الْفَـــــــ ــرَجْ "

02 مهر 1394 توسط اقای تنها...

“الّلهُــــــ مَّ ” “عَجِّــــــل ْ ” “لِوَلِیِّکَـ ـــــ ” “الْفَـــــــ ــرَجْ “

گفتم: دلم گرفته و ابرهای اندوهش سیل آسا می بارد. آیا نمی خواهی با آمدنت پایان خوشی بر دلتنگیم باشی.

گفتی بگو:❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣

گفتم: اگر امید آمدنت نبود، اگر روز خوش ظهور در ذهنم تجلی گر نبود، هیچ گاه روزگار انتظار را برنمی تابیدم. آیا نمی خواهی به خاطر تنها دلخوشی دل غمدیده ام بیایی؟

گفتی بگو:❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣

گفتم: روز آمدنت نبودم، روز رفتنت هم نبودم،
اما حالا با التماس از تومی خواهم که روز ظهورت باشم؟

گفتی بگو:❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣

گفتم: تو که گفتی با غم شیعیانت دلتنگ می شوی، اما من سوختم و از تو خبری نشد؟

گفتی: بگو: ❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣

گفتم: چه روزها و چه شبها این دعا را زمزمه کرده ام اما تو نیامدی.

گفتی: صدای تپش های قلبت را بشنو، اگر از جان برایت عزیزترم با هر صدای تپش قلبت باید

زمزمه کنی❣ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ ❣

و من به عقب بازگشتم و دیدم که چه سالها قلبم تپیده و برای آمدنت دعای فرج نخوانده ام،

ای عزیزتر از جانم…

 

 1 نظر

من ولایت و محبت خاندان پیغمبر(ص) هستم...

06 شهریور 1394 توسط اقای تنها...

روایت ذیل از کتاب داستان های بحار الانوار(جلد هفتم) ترجمه و نگارش محمود ناصری انتخاب شده است :

در روایات آمده است که حضرت امام محمد باقر (ع) فرموده اند:

هنگامی که مومن از دنیا رفت، شش صورت همراه او وارد قبرش می شوند.

یکی از آنها خوشروتر و خوشبوتر و پاکیزه تر از صورتهای دیگر است.

یکی در جانب راست، یکی در طرف چپ، یکی در پیش رو، یکی در پشت سر،

دیگری در پایین پا و صورتی که از همه خوش سیماتر است در بالای سر میت می ایستد

و عذاب هایی را که متوجه میت است دفع می کند.

آنگاه صورت زیبا از صورتهای دیگر می پرسد:

شما کیستید؟ خداوند شما را جزای خیر دهد.

صورت سمت راست می گوید: من نمازم

صورت سمت چپ می گوید: من زکاتم

صورت پیش رو می گوید: من روزه ام

صورت پشت سر می گوید: من حج و عمره ام

صورت پایین پا می گوید: من نیکی و احسان به برادران مومنم

سپس صورتها از او می پرسند:

تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبوتری؟

در پاسخ می گوید:

من ولایت و محبت خاندان پیغمبر(ص) هستم…

 5 نظر

چند خطی را مهمانم باش آقای غریبم...

01 شهریور 1394 توسط اقای تنها...

این بار از چه بگویم ،رضا جان ،محبوب دلها .امام آشنایم …

از دلتنگی هایم که گه گاهی راه نفسم را می بندد یا از بغض های مرطوبم که پشت لبخندم پنهان است ؟!!!

از عشقت بگویم که روز به روز پر رنگ تر می شود و این دل کوچکم روز به روز بی قرار تر .؟

از انتظار بگویم …؟

از این واژه خاکستری که تا کسی طعمش را نچشد درک نمیکند چقدر حس غریبی است منتظر کسی بودن و چشم به در دوختن وگوش به زنگ بودن!

از انتظار خوانده شدن به درگاهت بگویم

یا از انتظار برای هق هق زدن میان صحن هایت و لرزیدن دلم هنگام چشم دوختن به ایوان و سقا خانه ات …؟

از قاب عکس خانمان برایت بگویم که به زیبایی حریمت را جلوه گر است و گاهی بی اختیار غرق در عکس ،خود را روبروی ضریحت میبینم .؟

آقا … به راستی چند وقت است ندیدمتان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بس نیست مولا ؟!!!!

این فراغ من را جان به سر کرده ،دلم بد هوای مشهدتان را کرده ،

دلم پر از درد است و آه ،همه ی پزشک ها زیارتتان را تجویز کرده اند برای سبک شدن .

نسخه به دست ،چشم انتظار دعوتتان هستم …

چشمانم سو سو می کنند و اکسیر گنبد طلاییتان را کم دارند.

آقای مهربانم ،

ای عشق ، خاتمه بخش این بی قراری ها باش ، طبیب این دل بیمارم باش،این بار عاجزانه التماس میکنم مرا بخوان مولا … مولا !

به امید روزی که صدای نقاره هایت بپیچد لابلای سکوت این دل بی چراغم،

به امید روزی که این بار خیالت که به وقت غروب سراغم می آید، خیال نباشد ،توهم نباشد ،دلخوشی باطل نباشد !

مرا بخوان مولا …

 7 نظر

ببخشید...چند لحظه...

31 مرداد 1394 توسط اقای تنها...

گفتم سرت رو بنداز پایین و زندگیت رو بکن به هیچ چیز و هیچ کس فکر نکن ،ما بی طرفیم،کاری به کسی نداریم….

گفت:زیارت عاشورا رو خوندی؟؟…۲ دسته جمله داره :یاسلام یا لعن جامعه هم ۲ دسته داره :مورد سلام اهل بیت علیهم السلام و مورد لعنشون.عاقبت هم ۲ دسته میشن یا بهشت یا جهنم…

گفتم: حتی بی طرف ها؟؟؟!!

گفت در زیارت عاشورا جوابت هست:… “و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله“

امام صادق علیه السلام اون بی طرف ها رو هم لعنت کرده،البته زیاد هم بی طرف نبودند،هر که در لشکر حسین علیه السلام نباشد چه در محفل شراب باشد چه در محراب نماز ،یزیدی است!

گفتم:زمانه عوض شده ، ….موقعیت فرق کرده…

گفت: باز زیارت عاشورا جوابت رو داده “و آخر تابع علی ذلک“

تا آخر الزمان هر کسی مثل اینها باشد لعن شده … قرار نیست فامیلیش یزید باشه!!

و باز گفت: “کل یوم عاشورا“

در هر زمان ، حسینی به قتلگاه می رود …..کاروانی حرکت کرده ، هر انسانی به کربلای خودش میره باید تکلیفش رو با خودش روشن کنه،حسینی است یا یزیدی…

گفتم :یعنی چه؟؟

نیش خندی زد و گفت:جامعه ات رو نگاه کن ، اگه صف حسین علیه السلام رو پیدا نکردی به مرگ جاهلیت مردی! کافر مردی! برو خودت رو در نمازت ، امر به معروف ، حساسیت به مال حرام ، تربیت فرزند حسینی و حجاب زنان خانواده بسنج….

داره دیر میشه بچه ها منتظرن…

این رو گفت و سوار اتوبوس شد برای اعزام به جبهه و دیگه ندیدمش…

۲۶ سال از بحث ۲ نفره مان می گذره … کم مونده برم ثبت احوال ، اسمم رو از حمید به یزید تغییر بدم!!

و اما امروز وظیفه چیست؟؟!!امام کیست ؟؟ یزید کیست؟؟شاهد به قتلگاه رفتن چند فرهنگ حسینی بوده و سکوت کردیم ؟!

حواسمون باشه به مرگ جاهلیت نمیریم…

حواسمون باشه با کارهامون خواسته یا نا خواسته ،پازل دشمن رو تکمیل نکنیم…

 

 8 نظر

چشم براهتان بودیم...

26 مرداد 1394 توسط اقای تنها...

 

26مرداد ماه، سالروز آزادي و بازگشت دليران ايران زمين به آغوش وطن، گرامي باد.

باغبان شقايق هاي خونين ايران، فرمودند:

اگر روزي اسرا برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانيد و بگوئيد:

«خميني، به فكرتان بود.»…!

************************************

خورشید آرام آرام، از پس کوه ها بیرون آمد و بر سقف آسمان پدیدار شد و پرتوهای طلایی اش را بر زمین پراکند.

رادیو بغداد در صبح روز 24 مرداد ماه، خبر ارسال نامه ای را از سوی صدام و خطاب به رهبر و ریاست جمهوری، اعلام کرد.

وی در خلال نامه به تمام خواست های مشروع ایران جواب مثبت داد. پس از شنیدن این خبر موجي از شادی به پا خاست.

همگان دست به سوی آسمان بردند و جبین بر خاک ساییدند و سجده شکر به جای آوردند.

*****************

حاجی!
عاشقانت یک به یک از کنج خانه ی حیرت خارج میشوند
محمدابراهیم همت
مصطفی احمدی روشن
حالا هم حسن شاطری
دست کم آنها میدانند شهید شده ای یانه…
میدانند چه به روزت آمده…
اما حاجی..
پس من چی؟

****

کاش حاج احمد ماهم می آمد…

اللهم فک کل اسیر…

 2 نظر

یه چیزایی واسه دخترا هَمیشه "حسرت" میمونه...ولی...

26 مرداد 1394 توسط اقای تنها...

دختَر که باشی بِهت میخَندن اگه دِلت شهادَت و جَنگ بخواد اونم تو این شرایط…
.

کیا شهید میشَن ؟ مدافِعان حرم
اونایی که عراق و سوریه باشَن
اونایی که سَربند
کلناعباسَک یازینَب‘’ دارن
نه دخترا…
دختر که باشی بهت میگن اربَعین پیاده کربلا رَفتن صلاح نیست…
سَخته…شلوغه…
دُختر که باشی هیئَت و روضه رفتن و مشهد رفَتنت یه جور دیگَست…
دختر که باشی و تو مشهد آرزوی یه نِصفه شب حرم رَفتن و تنهایی روبه روی گُنبد نشستن و داری..
دختر که باشی اگه روضه سَنگین بخونن توی جَمعی دست و بالِت بسته ست واسه سَبک شدن…
باید آرووووم تو خودِت بِمیری…
. .‌ دختر که باشی حَسرت یه جاهایی تنهایی رفتن و همیشه تو دِلت داری….
یه چیزایی واسه دخترا هَمیشه “حسرت” میمونه…
.

✅✳✳✳اما…
دختر که باشی:
روزی افتخار مادری را داری
که در دامنت قاسم سلیمانی و مصطفی روشن و ابراهیم همت تربیت میکنی…

 4 نظر

حرف های علمدار:قطعاً بینی سعودی‌ها به خاک مالیده خواهد شد

31 اردیبهشت 1394 توسط اقای تنها...

سعودی‌ها در این مسئله خسارت خواهند کرد، ضرر خواهند کرد و به‌هیچ‌وجه پیروز نخواهند شد. دلیل خیلی واضحی دارد؛ دلیلش این است که توانایی‌های نظامی صهیونیست‌ها چندین برابر توانایی نظامی این سعودی‌های کذا و کذا [است]؛ چندین و چند برابر اینها، آنها توانایی نظامی داشتند؛ طرف مقابل آنها هم غزّه‌ی یک وجبی بود. اینجا طرف مقابل یک کشور است، یک کشور ده‌ها میلیونی؛ یک ملّت، کشور پهناور و وسیع. اگر آنها توانستند در غزّه پیروز بشوند، اینها هم خواهند توانست در اینجا پیروز بشوند؛ البتّه اگر آنها هم پیروز میشدند، باز پیروزی اینها احتمالش صفر بود؛ الان احتمالش زیر صفر است. اینها قطعاً ضربه خواهند خورد؛ قطعاً بینی سعودی‌ها به خاک مالیده خواهد شد.

 4 نظر

«تـصمیـمـــ جـِـدّی»

28 اردیبهشت 1394 توسط اقای تنها...

 دانشجو بود… خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه اش

 مشروب هم می تونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…

 قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن…


 از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…

وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود می کردن و سلام می گفتن،

 آقای بهجت هم به همه سلامی می گفت و تعارف می کرد که وارد بشن…

 من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…

 اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمی گردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل

 میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم:

 «حمید! میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر

داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت می دونی

چقدر گند زدی…!!!»

خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا

خط بکشم. وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم؛ توبه کردم،

کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت… یک ماه بود که روی تصمیمی

که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه

دوباره می خوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن

که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن…

اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه

ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها

صدام می کنن: «حمید..حمید…حاج آقا باشماست»

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…

آهسته در گوشم گفتن:

- یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…

و اشک بود که از چشمانم سرازیر می شد . . .

 

 5 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10

کاربران آنلاین

رتبه

    قالب وبلاگ
    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ

    قالب وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس